مدیریت و برنامه ریزی (علیرضا شرف زاده)

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تعریف استعفا عاطفی استعفا یکی از نقطه‌های عجیب در زندگی شغلی هر انسان است. لحظه‌ای که تمام تلاش و کوشش و ساخته‌ها و خاطره‌ها را، در یک اتاق رها می کنی، کیف‌ات را بر میداری و از ساختمانی بیرون می‌آیی که هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها، بهترین بخش روزت را در آنجا گذرانده‌ای. اما در فضای امروز جامعه ما، در کنار «استعفای قانونی» که با نامه نگاری و تسویه حساب‌‎های بیمه و مالیات و غیره همراه است، شکل دیگری از استعفا پدید آمده که به آن «استعفای عاطفی» می‌گویند.اگر در محل کار عقربه های ساعت اتاقتان سنگین حرکت می‌کنند، یا ثانیه‌ها هرگز به پایان ساعت اداری نمی‌رسند و یا اصلا دلتان نمی‌خواهد ارباب رجوعی به سراغتان بیاید، متاسفانه باید بگویم شما از کارتان استعفا داده‌اید. درست است که شما استعفای قانونی و اداری نداده‌اید، اما دچار استعفای عاطفی شده‌اید. در تعریف استعفای عاطفی گفته می شود که فرد همچنان کارمند اداره یا شرکت به حساب می آید اما دیگر هیچ انگیزه ای برای کار کردن ندارد. چنین فردی هر روز کیفش را بر می دارد و می رود پشت میزش می نشیند بدون اینکه پیشرفت و یا پسرفت سازمان برایش مهم باشد . کمترین پویایی و هیجان نسبت به شغلش در چشمانش دیده نمی شود و تلاشی برای بهبود اوضاع نمی کند.یک فرد بی تفاوت و منفعل نسبت به امور کاری که فقط حضور فیزیکی دارد. چنین کارمندی کارش را دوست ندارد و علاقه ای به پیشبرد نشان نمی دهد و به قولی کارش را متعلق به خودش نمی داند. در این نوع از استعفا، اسم فرد هنوز در لیست بیمه و حقوق سازمان وجود دارد. هنوز صبح ها و عصرها ساعت ورود و خروج خود را ثبت می کند اما ارتباط عاطفی خود را با مجموعه خود قطع کرده است. دیگر دغدغه اش رشد و پیشرفت سازمان نیست، دیگر با پوشیدن لبا مدیریت و برنامه ریزی (علیرضا شرف زاده)...ادامه مطلب
ما را در سایت مدیریت و برنامه ریزی (علیرضا شرف زاده) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezasharafzadeh بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 14:21

در دنیای عحیب و غریب اشیاء، هر کس به کاری مشغول بود. بالشت تنبل چاق گوشه ای لم داده بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. چرخ خیاطی که در حال کار بود یکریز غر می‌زد و سر و صدا می‌کرد، گاهی هم لج می‌کرد و هر بار به بهانه‌ی خراب شدن یکی از اعضای بدنش از کار دست می‌کشید. دکمه ها با دو چشم سیاه بزرگ به اطرافشان خیره شده بودند و حرفی نمی‌زدند. دوک نخ هم مدام دور سرش می‌چرخید و ورزش می‌کرد تا لاغر و لاغرتر شود. در این میان پیرزن خیاط شروع کرد با اشیاء حرف زدن و درد دل کردن. بیچاره به یاد همسر مرحومش افتاده بود. میگفت خدا حاج اکبر را بیامرزد. تا عمر داشت زحمت کشید و کار کرد و هر چه داشت و نداشت، برای بچه هایش خرج کرد. یکی یکی آن‌ها را به دانشگاه فرستاد، برایشان کتاب و دفتر و کامپیوتر و هر چه لازم بود خرید، بعد هر کدام را فرستاد خانه‌ی بخت و خلاصه تمام دار و ندارش را وقف فرزندانش کرد. حاج اکبر هیچوقت به فکر خودش نبود. نه ماشین داشت نه خانه، نه به سر و وضعش می‌رسید نه حرص و طمع شکم داشت. عشقش بچه هایش بودند. روزی که می‌خواست از دنیا برود وابستگی به این دنیا نداشت. اما کسی هم به دادش نرسید که خرج کفن و دفنش را بدهد. من اگر همین خیاطی را بلد نبودم و کار نمی‌کردم، اگر پس انداز نداشتم، آن وقت نمی دانم چه کسی می‌خواست به دادمان برسد… اشیاء که تا آن موقع داشتند گوش می‌دادند یکی یکی به حرف درآمدند. بالشت نفس عمیقی کشید و گفت دستمریزاد حاج خانم. شما هنرمندی. زحمات شما قابل تحسین است. دوک نخ با عشوه گفت: عشق هم عشق‌های قدیم، خدا حاج اکبر را بیامرزد. چرخ خیاطی شروع کرد به فاتحه خواندن برای حاج اکبر، دکمه ها که با چشم‌هایشان همه را خوب می‌پاییدند و دقیق بودند، به هم نگاهی کردند و گفتند: چقدر بعضی‌ها فد مدیریت و برنامه ریزی (علیرضا شرف زاده)...ادامه مطلب
ما را در سایت مدیریت و برنامه ریزی (علیرضا شرف زاده) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezasharafzadeh بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 14:21